display result search
یك استاد دانشگاه گفت: پایههای قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی آمریكا مانند سابق نیست و 50 درصد تولید ناخالص ملی جهان را در اختیار ندارد، لذا پشتوانه تبلیغ ایدهها، ارزشها و فرهنگ مورد قبول جامعه آمریكا را از دست داده.
برنامه "گفتوگوی سیاسی" با موضوع(افول قدرت، تحلیل زوال ساختارهای اجتماعی و فرهنگی قدرت در آمریكا) با حضور دكتر رحیم بایزیدی، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل بینالملل روانه آنتن شبكه رادیوگفتوگو شد.
رحیم بایزیدی در مصاحبه با رادیوگفتوگو عنوان كرد: هدف اصلی رسانههای آمریكا در پوشاندن برخی معضلات بر این است كه پوسته یا شالكه اصلی جامعه آمریكا و حداقل موقعیت هژمونیك آنرا در سطح جامعه حفظ كنند و از این طریق بتوانند آن الگو یا مدل مطلوب را در سطح جهان گسترش دهند. قبل از اینكه وارد بحث افول آمریكا بشویم، باید به برخی معضلات فرهنگی و اجتماعی موجود در جامعه آمریكا اشاره كنیم كه برخی از آنها كمتر مورد توجه قرار گرفته است.
وی افزود: یكی از مسائل جامعه آمریكا بحث فردگرایی و مصرفگرایی است، این دو ارزش در كنار آن ساختار سیاسی كه تقریبا 240 سال پیش تصویب شده، در واقع یكسری معضلاتی را در جامعه آمریكا ایجاد كرده و این ساختار سیاسی توانایی رفع آنها را ندارد، همانطور كه اشاره شد، در بحث سلاح به ازای هر 100 نفر در آمریكا 120 سلاح وجود دارد، در واقع 45 درصد تسلیحات خصوصی به غیر از نیروهای نظامی و امنیتی در سطح جامعه آمریكا انباشته شده كه اكنون رقم بسیار بزرگی است و 900 شركت آمریكایی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به لحاظ مالی وابسته به درآمدهای تسلیحاتی هستند.
استاد دانشگاه ادامه داد: جوزف نای بحث افول قدرت نرم آمریكا را مطرح كرد و بعدا این بحث خیلی گسترده و در محافل آكادمیك خیلی درباره آن صحبت شد. اما جدیدا جوزف نای قدری نظریات خودش را تعدیل كرده و قدرت نرم را در تعامل با قدرت سخت میبیند، به نوعی قدرت سخت را پشتوانه قدرت نرم میداند و در واقع مفهوم جدیدی را كه مطرح میكند، قدرت هوشمنداست یعنی قدرت نرم در همافزایی با قدرت سخت میتواند اثرگزاریش را در جوامع هدف بیشتر شود.
رحیم بایزیدی گفت: اما قدرت سخت كه بخشی از آن قدرت سیاسی و نظامی و دیگری قدرت اقتصادی است. به عبارتی كشورهایی كه قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری داشته باشند، از توان بیشتری برای تبلیغ ایدهها و ارزشهای خودشان در سطح جهان برخودار خواهند بود. در حقیقت آمریكا از این ساختار استفاده میكرد و از تركیب قدرت سیاسی و اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم هنوز هم همین روند را ادامه داده است. در واقع امروز نیز چون پایههای آن قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی آمریكا مانند سابق نیست و دیگر آمریكا 50 درصد تولید ناخالص ملی را ندارد و به زیر 20 درصد رسیده است، لذا آن پشتوانه لازم را برای تبلیغ ایدهها، ارزشها و فرهنگ مورد قبول جامعه آمریكا را ندارد. برای همین تصور میكنم این پشتوانه دیگر در بحث اقتصادی و نظامی وجود ندارد. با كم شدن قدرت نظامی و اقتصادی به طور طبیعی دیگر، قدرت نرم آمریكا از آن جذابیت سابق برخودار نیست.
وی افزود: برای شرح بحث میتوان به نظریه هژمونی گرامشی اشاره كرد كه گرامشی در این نظریه اعتقاد دارد كه بحث ساختارهای فرهنگی منشعب از قدرت در واقع میتواند مشروعیتی ببخشد به وضعیت نابرابری كه در سطح جامعه وجود دارد. البته گرامشی بحثی را مطرح میكند در سطح بعد داخلی جامعه است و با رویكرد ماركسیستی رویكرد نظام سرمایهداری و معتقد هستند كه طبقه یا قدرت برتر به لحاظ فرهنگی و اجتماعی ارزشهای خودش را با حمایت قدرت و دانش به جامعه تلقین میكند و حتی به وضعیتی میرسد كه جامعه نیز این وضعیت نابرابر را مشروع میداند و در واقع شاید بخش زیادی از آن مشروعیتی كه هژمونی فرهنگی آمریكا در 70 سال اخیر كسب كرده، به واسطه آن قدرت سیاسی و اقتصادی بوده كه بعد از جنگ جهانی دوم از آن برخودار بوده و با اتكاء بر آن توانسته ایدههای خودش را در سطح جهان تبلیغ كند.