خبرگزاری بسیج تكاور نیروی دریایی؛ فاتح خان طومان شد

یك مادر شهید مدافع حرم با اشاره به رشادت های فرزندش در جبهه سوریه گفت: امیر از تكاوران نیروی دریایی و از فاتحان خان طومان بود. خان طومان را بعد از 4 سال آزاد كردند.

1396/12/14
|
11:15

به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از رادیو گفت و گو، برنامه "مشق شیدایی" با دعوت از چند تن از مادران و همسران شهدا و جانبازان روانه آنتن رادیو گفت وگو شد.

پسرم فاتح خان طومان بود

پسرم متولد 1367 و از تكاوران نیروی دریایی بود. تازه مرخصی گرفته بود كه عازم سوریه شد. بعنوان بسیجی اعزام شد. جزء فاتحان خان طومان بود. خان طومان را بعد از 4 سال آزاد كردند و در روز 29/9/94 به شهادت رسید.

برای اعزام نیاز به آموزش نداشت. دیدم وسایلش را جمع می كند. گفته بود عازم ماموریت است. نگاهش را از من گرفت. فهمیدم مسئله ای را پنهان می كند. همیشه لب تاپ اش را در ماموریت ها همراه اش می برد. اینبار گذاشت كه بماند. پاسخ نمی داد. از زیر قرآن و آئینه بدرقه اش كردم. اینبار حال دیگری داشت. چیزی در دلم می گفت اینبار برگشتی در كار نیست.

آن روز در حال خودم نبودم. شهادت امام حسن عسكری(ع) شهید شد.

مینودخت عین آبادی، مادر شهید مدافع حرم امیر سیاوشی



همسرم در نماز صبح حلب به شهادت رسید

همسرم 26/3/95 به شهادت رسید. دو سال پیاپی عازم می شد. یازدهم ماه رمضان برای اولین بار اعزام شد. یكشنبه بود كه اعزام شد و نمازِ صبحِ روز چهارشنبه در حلب به شهادت رسید.

شهید مهدی بیدی در سن 16 سالگی وارد جنگ تحمیلی شده بود. همیشه شوق شهادت داشت. سال 74 ازدواج كردیم. همیشه می گفت هر زمان در شهادت باز شود، من اولین نفر هستم.

یك سال و نیم برای اعزام به سوریه تلاش می كرد. بعد از نه سال خدا به ما دخترم غزل را داده بود. به مهدی می گفتم تو همیشه آرزوی دختر داشتی كه در جواب می گفت: غزل من از حضرت رقیه(س) بالاتر و ارزشمندتر نیست.

وقتی شهید شد، در فضای مجازی خبرش پیچیده بود ولی ما هنوز نمی دانستیم. قبل از آن از برادرش خواسته بود ما را چند روزی به سبزوار، پیش خودشان ببرد. فقط من، برادرشان و یكی از همكاران از اعزام مهدی خبر داشتیم.

آن روز دلم آشوب بود. گوشی مهدی مدام زنگ می خورد. پسرم در كانال ملازمان نام پدرش را دیده بود و خبر شهادت را اینگونه شنیدیم.

منظر همت، همسر شهید مدافع حرم مهدی بیدی



در محضر امام(ره) به عقد همسرم درآمدم

حفاظت از شهید مفتح به مجتبی پیشنهاد شده بود. این مسئولیت بعد از مدتی به دیگران واگذار شد. مجتبی مسئول آموزش نظامی كمیته وقت به سرپرستی شهید بروجردی را بر عهده گرفت. هنوز سپاه تشكیل نشده بود. قائله كردستان تازه شروع شده بود. به اتفاق تعدادی از برادران عازم سنندج شد و در حین خنثی سازی مین از ناحیه دو دست و دو چشم مجروح شد.

سال 60 از طرف سپاه تنكابن عازم منطقه غرب كشور در سر پل ذهاب شده بودم. امدادگر بودم و در بیمارستان ولی عصر(عج) پادگان ابوذر مشغول به كار بودم. به خواستگاران جواب منفی می دادم. مجتبی را سال 60 به من معرفی كردند و نوزدهم بهمن ماه همان سال در محضر حضرت امام(ره) به عقد ایشان درآمدم. حضرت امام(ره) در آن مقطع كسالت داشتند و كمتر كسی را برای عقد می پذیرفتند. به واسطه یكی از برادران قمی كه از هم مسیران امام(ره) بودند، خدمت ایشان رسیدیم.

حدود 7 ماه در بیمارستان منطقه با همه نوع مجروح اعم از نخاعی، نابینا، قطع عضو و... مواجه بودم. سال های آغازین جنگ بود و مجروح شیمیایی نداشتیم. خانواده ام نگران حضور نیروهای دموكرات در منطقه غرب بودند. همین سبب شد ازدواج كنم تا همیشه در صحنه جنگ حاضر باشم.

مهری یزدانی، همسر جانباز مجتبی شاكری



پسرم در میدان مین مجروح شد

9 سال از جانبازی آقا رسول می گذرد. 32 سال سن دارد. عازم دهلران شد. یك ماه از خدمت سربازی اش مانده بود كه برای پاكسازی زمین های مین عازم منطقه شده بودند. در اثر انفجار مین، دو دست و دو چشم خود را از دست داد.

به خانه كه می آمد از بچه ها و اتفاقاتی كه افتاده تعریف می كرد. یكبار گفت یكی از دوستانش از روی تپه پرت می شود و یك پایش می شكند. همه اتفاق ها را تعریف می كرد؛ تا روزی كه به ما هم زنگ زدند.

ساعت 8 صبح بود. پدرش را پشت تلفن خواستند. رفته بود سر كار. به من گفتند پسرتان زمین خورده و پایش شكسته است. می خواستند ما عازم دهلران شویم و رسول را بیاوریم تهران. قبلا چنین موضوعی را از رسول شنیده بودم. حسی به من می گفت اتفاق دیگری افتاده. ماجرا را برای همسرم تعریف كرده بودند.

همشیره هایم زودتر از ما رسیده بودند. به چهره ها نگاه كردم. فهمیدم پای رسول نشكسته. سرباز ارتش بود و اجازه ملاقات نمی دادند. آن زمان 22 ساله بود. وارد اتاق رسول شدم. از سر تا پایش باند پیچی بود. فقط راه دهان اش باز بود. صدایش كردم. سر تكان داد. نمی توانستم خودم را كنترل كنم. در این 9 سال مدام فكر می كنم كه خداوند توانی مضاعف به من داده بود كه فرزندم را در آن وضعیت دیدم.

طاهره حسن پور، مادر جانباز رسول جندقیان

دسترسی سریع