ایواز خداوردیان، از اقلیتهای مذهبی (ارمنی) و جانباز آزاده دوران دفاع مقدس در یك گفتگو خاطرات دوران دفاع مقدس خود را روایت كرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، تیم خبری شبكه رادیویی گفتوگو با جانباز آزاده ایواز خداوردیان، از اقلیتهای مذهبی (ارمنی) گفتگو كردند كه متن این گفتگو را در ادامه میخوانید؛
*لطفاً در ابتدا، از خودتان بگویید؟
آزاده و جانباز «ایواز خداوردیان»، متولد 1345 هستم و در 18 سالگی عازم جبهه شدم. دوران آموزشی را در شیراز گذراندم و پس از آن به كرمانشاه اعزام شدم. پس از طی دوره آموزشهای تكمیلی نیروها را به سرپل ذهاب گسیل دادند. تا اواخر جنگ در گروه شناسایی فعال بودم كه ارتش اعلام كرد 4 ماه به دوران خدمت اضافه شده است. یكماه تا پایانِ خدمت سربازی مانده بود و بر حسب وظیفه دو ماه و 10 روز دیگر خدمت كردم و در روز 28 تیرماه 67 دشمن مجدد به ما حمله كرد. در خط مستقر بودیم و نیروهای عراقی با دور زدن خط، ما را محاصره كردند. تا بعد از ظهر مهمات ما به اتمام رسید و عراق موفق به اسارت ما شد.
ساعت 5 بعد از ظهر بود كه ما را به یك اردوگاه كوچك كه حدودأ ظرفیت 200 تا 250 نفری داشت انتقال دادند. دو سه روزی آنجا ماندیم تا زخمیها و مریضها را از سایرین جدا كردند. ما را تقسیم و با اتوبوس به اردوگاه دیگری بردند. من به اردوگاه نهروان اعزام شدم. اردوگاه نهروان اتاقی كوچك بود كه قریب به 200 نفر را در آنجا داده بودند.
تا یكی دو ماه اول چیزی برای خوردن نداشتیم. فقط یك شلنگ آب در نزدیكی ما قرار داشت كه آب آشامیدنی در دسترس داشته باشیم. مدام توسط عراقیها یا كتك میخوردیم یا اذیت میشدیم. بعد از مدتی، سهمیه غذای ما، كه یك چهارم نان برای هر نفر بود تعیین شد كه با همین مقدار خود را برای 24 ساعت سر پا نگه میداشتیم تا تلف نشویم. عراقیها فقط اسیر میخواستند تا در زمان تبادل نیروها، از ما استفاده كنند.
اردوگاه تكریت، سوله پنجم، مقصد سوم ما بود. 400 نفر را یك جا جمع كرده بودند. ما بودیم و تانكری كه حاوی آب كثیف و گل آلود بود. منبعها از رودخانه پر میشد. وضعیت سلامتی اسرا قابل اعتنا نبود. آبهای آلوده اسهال خونی در پی داشت و در نهایت كارم به بیمارستان و بستری شدن كشید. 7 ماه از زمان بستریام گذشته بود كه تبادل اسرا شروع شد.
عراقیها میگفتند صدام قول داده شما را با هواپیما به ایران بفرسد ولی معلوم شد هواپیمایی در كار نیست. دسته جمعی دست به اعتصاب غذا زدیم و در نهایت عراقیها را مجبور كردیم مجروحان را با هواپیما به فرودگاه مهرآباد منتقل كنند.
*در چه زمانی، چگونه و از كدام ناحیه به درجه جانبازی نائل شدید؟
در مدت زمانی كه اسیر بودم، خانواده تا 26 ماه هیچ خبری از من نداشتند و تصور میكردند شهید یا مفقودالاثر شدهام. عراقیها هر زمان حال خوشی نداشتند به جان بچهها میافتادند. پذیرایی از اسرا معمولاً با كابل و باتوم بود. ضربهای كه یكی از بعثیها به چشم راستم وارد كرد، منجر به خونریزی شد. پزشكان گفتند باید عمل كنم، در غیر این صورت بیناییام را از دست میدهم. وضعیت جسمانی ضعیفی پیدا كرده بودم و تدریجأ بیماریهای دیگری هم بروز كرد كه از آن زمان تا به امروز گریبانگیر من است.
*در چه سال و در چه شرایطی به جبهه اعزام شدید و چه مدت تا اسارت طول كشید؟
18/2/65 با ارتش به جبهه اعزام شدم و كلاً یكسال و 4 ماه در جبهه حضور داشتم. به محض رسیدن به خط مقدم در 28/04/67 و با تك عراقیها به اسارت در آمدم. مدتی بعد از اسارت من، عملیات مرصاد علیه منافقین آغاز شد.
*بزرگترین درسی كه از دوران حضور در جبهه گرفتید چیست؟
جبهه درس مقاومت و ایستادگی بود. تفاوت دین و مذهب در كار نبود و بچهها یكرنگی بینظیری داشتند. با هم شوخی میكردند و هوای هم را داشتند. روزهای خوبی بود. هرچند دشمن تك میزد و ما مقاومت میكردیم ولی در آخر ماجرا یكباره با حمله عراقیها روبرو شدیم. فرماندهان هم چیزی به ما نمیگفتند تا رعب و وحشت ایجاد نشود. اما در نهایت، این حمله به شكلگیری یك عملیات جدید منجر شد.
*چه شد كه به فكر حضور در جبهه و جنگ تحمیلی افتادید؟
آن روزها خدمت به وطن وظیفه هر ایرانی بود و امروز نیز هست. ابتدا به قصد گذران خدمت سربازی وارد جنگ شدم اما تدریجأ این هدف تغییر مسیر داد. ضمن اینكه با حضور در جبهه، از وطن هم دفاع میكردیم. امروز حضور در ارتش را افتخار میدانم. آب و هوای جبهه بیشتر از پادگان به من میساخت. قلبمان برای وطن میتپید و احساس میكردیم خدمت در جبهههای نبرد، جنگیدن برای دفاع از خاك و ناموس است.
هر روز برای شناسایی اعزام میشدیم و كوچكترین نقاط را زیر نظر داشتیم تا مبادا دشمن در نقطهای از تیررس ما عبور و به خاك كشور نفوذ كرده باشد.
*از جایگاه امام خمینی (ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی، در فكر و قلب خود بگویید؟
امام (ره) مردی پر استقامت بود كه روی حرف خود ایستادگی داشت. دنیا حریف این مرد نبود و این برای ما افتخار بود. امروز هم رهبری با ایستادگی روی آرمانها اجازه نمیدهند كسی حریف ایران باشد. هرچند امروز در تحریم و فشارهای بیشتر قرار داریم ولی احساس میشود مردم و رهبری پشت یكدیگرند. در این میان خیلیها از آب گل آلود سو استفاده میكنند ولی ملت ایران یك روح در هزاران بدناند كه باید پشتیبان هم باشند تا كشور رو به جلو حركت كند.
*زمانی كه دوران اسارت به اتمام رسید، با چه واكنشی از سوی خانواده مواجه شدید؟
اعلام كرده بودند پسرتان دو روز دیگر بر میگردد. مادرم باور نكرده بود اما دوستانی كه زودتر از ما به ایران بازگشته بودند، صحت این خبر را برای مادرم نقل كردند.
*با اینكه دوران اسارت را تجربه كرده اید و اكنون جانباز هستید، اگر باز هم جنگی رُخ دهد به میدان می روید؟
برای وطن و مردم بله و این افتخار است.
*در دوران اسارت، تصور میكردید كه روزی به آزادی برسید؟
كم كم بوی آزادی به مشام میرسید. در اسارت همواره سعی داشتیم با ایجاد مشغولیتهای مختلف هر طور شده زمان را سپری كنیم.
*از خاطرات دوران اسارت و هم بندیهایتان بگویید؟
40 سال از آن دوران گذشته و روزها و ساعات را بخوبی در خاطر ندارم. البته كمی هم دچار فراموشی شدهام. اما خاطرهای از اسارت به یاد دارم:
عراقیها عادت داشتند صبحها آمار اسرا را بگیرند. با یكی از دوستان قرار گذاشتیم بر خلاف همیشه، این بار جلوی صف بایستیم. از قضا شانس كتك خوردن، با نفرات جلویی صف بود. تا خوردیم ما را زدند.
چند هفتهای گذشت. شانس صف صبحگاه این بار هم قرعه نفر اولی را به نام ما ثبت كرد. یكی از همبندیها با این تصور كه به كتك خوردن عادت كردهایم، خود را توجیه میكرد. تصمیم خود را گرفتم و به انتهای صف رفتم. افسر عراقی برای آمارگیری آمد. اینبار اما انتهای صف را برای كتك زدن انتخاب كرده بود.
در اسارت شوخی و خنده در بین بچهها جایگاهی ویژه داشت. ما بودیم و یك شلنگ و برف و كولاك و سرمای استخوان سوز اردوگاه تكریت. بر سر حمام كردن با آب سرد رقابتی بین بچهها بود تا روحیه خود را حفظ كنیم.
یك سرباز عراقی هم بود كه یكی از بستگان خود را در جنگ از دست داده بود. بسیار ناراحت بود و با كتك زدن ما به خیال خود تلافی میكرد. عراقیها هر كاری دوست داشتند، انجام میدادند. ظهرهای تابستان لباس بچهها را از تن خارج میكردند و با كابل كتكمان میزدند. همگی مریض شده بودیم ولی نمیدانستند ما ایرانیها زیر بار حرف زور نمیرویم.
*رزمندگان اقلیت، به ویژه ارمنیها چگونه در جنگ ایران و عراق مشاركت داشتند؟
یگان ما 6 عضو ارمنی داشت. به عملیات كربلای 9 نزدیك شدیم. مادر یكی از بچهها مقداری قهوه و پول نقد داده بود كه به یكی از رزمندههای ارامنه برسانم. به جبهه كه رسیدم، سریع امانتیها را دادم و خداحافظی كردم تا با ماشین حمل غذا خود را به خط مقدم برسانم. فردای آن روز خبر رسید كه دوستم شهید شده. آن دوست ارمنی را هیچ گاه فراموش نمیكنم.
به هر حال جبهه بود و روزهای خوب و بد، اما هرگز فراموش نمیكنم كه بیشترین آسیب در این دوران، از سوی مجاهدین به ایرانیها وارد میشد.